پازل عشق...
بی احساس ترین فرد روی زمین میشوم وقتی...
تفریحت میشود بازی گرفتن قلب بی گناه من...
ماچ میکنم و میگذارم کنار دوستت هایم را...
تا ناتمام بماند پازل عشقی که سنگ بنایش دروغ بود...
برگ پاییزی...
راهی جز سقوط ندارد برگ پاییزی...
وقتی می داند درخت،
عشق برگ تازه ای در سر دارد...
عاشقت هستم...
لبانت قند مصری، گونه هایت سیب لبنان را
روایت می کند چشمانت آهوی خراسان را
من از هر جای دنیا هر که هستم عاشقت هستم
به مهرت بسته ام دل را، به دستت داده ام جان را
دست هایت...
تمام شهر تویی...
وقتی دست هایت را در دست می گیرم....
و انگشتانت، خیابان های درازی میشوند برای قدم زدن...
دلیل تنهاییمان...
در نهان به آنانی دل می بندیم که دوستمان ندارند...
و در آشکار از آنانی که دوستمان دارند غافلیم...
شاید این است دلیل تنهایی مان...
گرمای وجودت...
پاییز سرد درختان دلم را گرم کردند...
زرد، قرمز، نارنجی...
زمستان در راه است...
تو میتوانی دلم را گرم کنی؟
درختان فقط پاییز را دوام آوردند...
بود و نبودم...
ای سبزترین خاطره در باغ وجودم...
دیشب به حضورت غزلی ناب سرودم...
گفتند که چه داری از این هستی دنیا؟
گفتم که رفیقی هست همه بود و نبودم...
عطر تنت...
میخواهم آنقدر بو بکشم تو را که ریه هایم پر شود از عطر تنت...
که هوا داشته باشم برای نفس کشیدنم...
وقتی کنارم نیستی...
|
امتیاز مطلب : 125
|
تعداد امتیازدهندگان : 25
|
مجموع امتیاز : 25